شیرین زبانی­های دانشجویان کلمبیایی 

بخش هفتم


تدریس زبان فارسی به دانشجویان خارجی، لطافت­ها و شیرینی­های ویژۀ خود را دارد. از دوستی­ها و شیفتگی­های آنان به زبان و فرهنگ ایرانی گرفته تا شیرین­زبانی­ها و واژه سازی­های شگفت، خنده­دار و به یاد ماندنی آن­ها. در این بخش، برخی از این شیرین­کاری­ها و شیرین­گفتاری­های آنان را برایتان بازگو می­کنم:

اریک مونرو از بهترین دانشجویان من است. حدود یک سال با زبان فارسی آشنا شده؛ اما چنان با قوت و اعتماد به نفس به فارسی سخن می­گوید که آدم حیرت می­کند. به هیچ­وجه، واژه کم نمی­آورد. خودش واژه­سازی و ترکیب­سازی می­کند و گاه از واژه­های باستانی ایران که خودش در اینترنت یافته­است، استفاده می­کند. اینک برخی از افاضات و اشتباهات شیرینِ زبانی او:

- این ساختمان را می خواهند تباه کنند: خراب کنند.

گردنم خشک شده: گلویم خشک شده.
من: اریک! به بچۀ گاو چه می­گوییم؟ - با کمی فکر، می­گوید: گاوزاده! فکر کنم بر اساس «آقازاده» این ترکیبِ خوش­ترکیب را ساخته­است.
- درگاهِ دانشگاه: در دانشگاه
- خسته نباشید: ممنونم. میل ندارم.
دیانا ماریا نیز از بهترین­هاست. یک ماه و نیم به ایران آمده و در دورۀ زبان­آموزی هم شرکت کرده. او نیز گاه واژه سازی­های جالبی دارد، از جمله:
- من: به محل نگهداری دیوانه­ها و معلولان ذهنی، چه می­گوییم؟
- دیانا: دیوانستان!
- من: به پرنده ای که با نوکش به درخت­ها می کوبد، چه می­گوییم؟
دیانا: پرندۀ نجّار! (خیلی خندیدم و برایم جالب بود اما بعد فهمیدم که به زبان اسپانیایی به دارکوب، پرندۀ نجار می­گویند (Pajaro Carpinter)
من: به اکتاپوس چه می­گوییم؟
دیانا: با کمی تأمل: هشت دست: هشت پا.
دانشجویان دیگر هم واژه سازی­ها و اشتباهات زیبایی دارند. مثال:
- جوش آمدید: خوش آمدید.
- منفجرم: مفتخرم!
- به وجود او انتحار می­کنم: افتخار می­کنم.
در دو سالی هم که در اوکراین بودم، از این اتفاقات شیرین می­افتاد. از جمله:
- من: لنا! به بچۀ بز می­گوییم: بزغاله. حالا بگو ببینم به بچۀ گاو، چه می­گوییم؟
- لنا: گاوغاله!
من: در مجلس ترحیم می­گوییم: خدا رحمتش کند/ یا: ما را در غم خود شریک بدانید.
- لنا: در مجلس عقد و عروسی هم به عروس و داماد می­توانیم بگوییم: ما را در عشق خود شریک بدانید؟!
در بیشتر موارد، من آن ها را به فکر می­اندازم که طبق ساختار زبان فارسی، حدس بزنند که مثلاً محل نگهداری دیوانه­ها یا محل آزمایش، چه می­شود و گاه واژه­ها و ترکیباتی که می­سازند، محشر است! یا گاه فعل­ها را در جایگاهی نادرست به کار می­برند و وقتی اشتباهاتشان را توضیح می­دهم و اصلاح می­کنم، یک دلِ سیر با هم می­خندیم. اینک به برخی دیگر از این شیرین­کاری­ها اشاره می­کنم:
اسب رانه: عصرانه؛ نوشابۀ دارگاز: گازدار؛ بی امید: نا امید؛ محلول: معلول؛ هیچ­گرا: پوچ­گرا؛ فیلوسوفنده: فیلسوف؛ من حفظ می­کنم که: یادم می­آید که؛ جنگ دنیا: جنگ جهانی؛ من ده سال بودم: من ده ساله بودم؛ دیوانه گاه/ دیوانشگاه: تیمارستان؛ آزمانشگاه: آزمایشگاه؛ بیماری دل: بیماری قلبی؛ من برق را گرفتم: برق مرا گرفت؛ من دانشجو خوردم: من دانشجو هستم؛ ادرارِ آموزش: آزمایشِ ادرار.
گاه با هم شعر فارسی می­گوییم و یا متن ادبی می­نویسیم که در بخش­های پیشین هم اشاراتی بدان­ها داشتم. متن زیر را دانشجویان فارسی (سطح 1) با کمک من نوشته­اند؛ دانشجویانی که تنها دو ماه است با زبان و الفبای فارسی آشنا شده­اند:

زندگی با تو زیباست
تو گل سرخ من هستی
تو آسمان آبی من هستی
تو باران بهار من هستی
تو درخت سبز من هستی
تو آرزوی بزرگ من هستی
تو دریای زیبای من هستی
تو بهشت من هستی
تو با من هستی
من با تو هستم
عزیزم!
دوستت دارم. 


امشب داشتم تکلیف­های مربوط به جمله­سازی بچه­های ترم اول را بررسی و اصلاح می­کردم. حدود دوماه است که با زبان فارسی آشنا شده­اند؛ اما نمی­دانید چه شور و شوقی برای آموختن دارند! در این تکلیف­ها، گاه به جمله­ها و شعرگونه­هایی سوررئالیستی!! برمی­خوردم که حیفم آمد اینجا، نمونه­هایی از آن را نیاورم.

آسیسام: عزیزم!
مکلّه: مجلّه
فلسفه از پیرزن به عالم مثل باران آمد!
تو لب [لب تو] مثل مربا است.
من کجا تو رفتی؟
من خره خوردم: کره خوردم.
سرباز خانم: سرکار خانم
بیمارگاه: بیمارستان
او ابر را از پارک آمد.
تو لبه [لب تو] مثل شکر و شکلات هستی [است].
ما مثل شیر به قهوه دوست دارم.
عصران باباه و اَبران آمدند.
لب آن مجسمه مثل بیسکویت است.
تو مثل موسیقی در شعر من هستی.


اما امروز بچه­های ترم دوم درس زبان فارسی، با واژه­هایی که می­دانستند یا نمی­دانستند و از من می­پرسیدند، دست به دست هم دادند و این شعر سپید را سروده­اند. البته قصد من بیشتر بازی کردن آن­ها با واژگان تازه­ای است که می­آموزند. این شعر زیبا تقدیم به شما: 

چشمان سبز تو مثل زمرّد است
دندان­هایت مروارید
لب­هایت گیلاس
صدایت، موسیقی محالِ ازلی و ابدی
ابروهایت، رنگین­کمانی سیاه
زیباترین رنگ
در دفتر نقاشی خدا
وقتی تو می­خندی
آواز فرشته­ها را می­شنوم
تو با من هستی
اما دلم برای تو تنگ است.

در زبان اسپانیایی و بویژه در فرهنگ کلمبیایی، ظرافت­ها و زیبایی­های کلامی فراوانی یافت می­شود. ضرب­المثل­ها، کنایه­ها، اغراق­ها، شوخی­ها و طنازی­های چشمگیر و لذت­بخشی در بیان و نوشته­های آنان است که ترجمه و معرفی آن به هموطنان، خالی از لطف نیست. اینک به برخی از این موارد اشاره می­کنم:


الف. اغراق طنزآمیز:

 - آنقدر احساساتی است که پشت سر هواپیمای باربری هم اشک می­ریزد!

- کسلم. کسل­تر از فیلی در بالکون!

- کسلم. کسل­تر از میمونی بر درختچۀ تزیینی!

- رشته: بسیار لاغر.

- سوپ: حسابی تر شده (موش آب کشیده).


ب. چند ضرب­المثل کلمبیایی:

- مرد لنگ وقت دویدن، صحبت می­کند.

- کسی که قرار است در تاریکی بمیرد، می­میرد؛ حتی اگر شمع فروش باشد.

- هرکس بر نفس خویش غلبه کند، بر قدرتمندترین دشمنانش پیروز می­شود.

- بهتر است گلدان باشی تا دریچه.

- ببین و آنگاه باور کن و برای پرهیز از اشتباه، خودت لمس کن!

- هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.

- گاو نر را با شاخش­هایش بگیر (بشناس) و مرد را با سخنانش.

- کسی که اشتباهات بزرگ خویش را به رسمیت می­شناسد، در جادۀ خرد گام می­نهد.

- هیچ دوستی بهتر از بار مسئولیت نیست.

- آشتی عشق و عقل، محال است.

- وقتی سُنبۀ طرف پر زور است، قانون شوخی­ای بیش نیست.

- غمگین همیشگی را شراب نیز افاقه نمی­کند.

- خداوند یاور سحرخیزان است.