کلمبیایی های ایران ناشناس

مردم کلمبیا اطلاعات ناچیزی در بارۀ ایران دارند. بر خلاف ونزوئلا، ایرانیان بسیار اندکی در اینجا زندگی می­کنند. در خیابان و فروشگاه­ها ما را با عرب­ها، آمریکایی­ها و ترک­ها اشتباه می­گیرند. از ایران جز برخی مسائل سیاسی و انرژی هسته­ای، جنگ ایران و عراق و احتمال ساخت بمب اتم یا حملۀ اسرائیل به ایران، تقریباً هیچ نمی­دانند. یکی از برنامه­های من اگر فرصتی و سعادتی باشد، این است که ایران، فرهنگ، تاریخ و ادبیاتش را در حد توان و دانش اندکم به مردم کلمبیا یا دست کم به دانشجویان و محافل فرهنگی این کشور معرفی کنم.

امروز جمعه 31 شهریور در خانه­مان سه مهمان داشتیم. خانم الکساندرا دختر صاحبخانه با دخترش الهاندرا آمده­بودند تا از من در بارۀ ایران بپرسند. الهاندرا دانش­آموز سال یازدهم، در دبیرستانش کنفرانسی در بارۀ ایران دارد و با پرسش­های بی­شماری آمده بود. از مسائل مذهبی گرفته تا تاریخی و سیاسی و فرهنگی. از رابطۀ ایران و آمریکا تا بن­لادن و جایگاه زنان در جامعۀ ایران. از فیلم جدید ضد اسلام تا ... . من هم که اگر ریا نشود، در همۀ زمینه­ها تخصص کافی و وافی دارم! حدود دو ساعت با هم گفتگو کردیم و کوشیدم نگاه مادر و دختر را نسبت به آنچه در برخی رسانه­ها به عنوان ایران نمایش داده می­شود، به سوی چهرۀ واقعی ایران سوق دهم. کوشیدم نگاه آنان را به فرهنگ و تاریخ دیرسال و منش­ها و ویژگی­های پسندیده و زیبای ایران و ایرانی بکشانم. قول دادم مطالب سودمند و مستندی برایشان ایمیل کنم. دو فیلم سینمایی ایرانی به آن­ها دادم تا ببینند و در دیدار بعدی، در بارۀ آن­ها با هم گفتگو کنیم: «جدایی نادر از سیمین» و «میم مثل مادر». گفتم آماده­ام به دبیرستانتان بیایم و با هم در بارۀ ایران و ایرانی گفتگو کنیم. در دانشگاه هم می­کوشم ادبیات، سینما و موسیقی ایران را در حد توان و فرصت و بضاعتم معرفی کنم.

امروز یکی از دانشجویانم خانم پاولینا هم به خانۀ ما آمده­بود. با هم زبان اسپانیایی تمرین می­کنیم. همسرش پزشک است و مشغول خدمت به مردم فقیر آفریقاست. خانم فرهیخته و دانایی است. فیلم «میم مثل مادر» را که هفتۀ پیش به او داده بودم، بدقت دیده بود و می گفت بسیار گریه کرده، تحت تأثیر قرار گرفته و یکی از بهترین فیلم­هایی بوده که در عمرش دیده­است. در بارۀ فیلم با هم سخن­ها گفتیم. ترانۀ «مادر» آخر فیلم را برایش ترجمه کردم:

«کاشکی می­شد بهت بگم چقدر صداتو دوس دارم/ چقدر مثل بچگی­هام لالایی­هاتو دوست دارم/ کاشکی رو طاقچۀ دلت، آینه و شمعدون می­شدم/ تو دشت ابری چشات، یه قطره بارون می­شدم ...

حدود یک ماه است که با زبان فارسی آشنا شده. دیروز به زبان فارسی این شعر را سروده بود:

شوهر من، باغ است

و من او را یک آسمان و خانوادۀ شیرین دیدم!

هفت هشت سینمای اینجا دو ماه پیش، فیلم «جدایی نادر از سیمین» را با زیرنویس اسپانیایی نمایش داده­اند. سه شنبۀ این هفته 25 سپتامبر و هفتۀ دیگر 2 دسامبر در دانشگاه محل کارم (دانشگاه ملی بوگوتا) به زبان انگلیسی در بارۀ ایران، فرهنگ، ادبیات و تاریخش سخن خواهم گفت و به پرسش­های استادان و دانشجویان پاسخ خواهم گفت. البته این برنامه، مقدمه­ای است که اگر از آن استقبال شود، ادامه خواهد داشت و می توان در نشست­های پیاپی به جنبه­ها و جلوه­های گونه­گون تمدن و تاریخ و هنر و فرهنگ ایران عزیز پرداخت. خبر این سخنرانی­ها در سایت دانشگاه آمده و به همۀ استادان و دانشجویان - که همه ایمیل دانشگاهی دارند - ایمیل شده­است. در پایگاه رادیویی دانشگاه نیز اعلام شده­است. خشنودم که چنین فرصت و امکان طلایی برایم فراهم شده­است تا از حقانیت، قدمت، ریشه­داری، مهربانی، ادب، عزت نفس، مهمان­نوازی، آشتی­جویی، مدارا، رواداری و کرامت ایرانیان اصیل و فرهیخته دم بزنم و بگویم ایران کجاست و برای دنیای امروز چه در چنته دارد. امیدوارم در این زمینه بتوانم گام­های ارزنده­ای بردارم.

همزبانی، خویشی و پیوندی است

مرد با نامحرمان، چون بندی است

ای بسا هندو و ترک همزبان

ای بسا دو ترک، چون بیگانگان

پس زبان محرمی، خود دیگر است

همدلی از همزبانی بهتر است

دکتر بهادر باقری